مهراد جون شیطون بلای مامانمهراد جون شیطون بلای مامان، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

شکلکیه شکلک . بدو بدو بیا ببین تا نبینی نمیشه

وای دیر شد پست نوزده ماهگیت

سللللللللللللللللللللللللام من اومدم چی بگم دیگه این کند بودن اینترنت تو خونه هم شده برای ما یه دردسر بزرگ واسه همین نمیتونم زیاد آپ کنم . کچل شدم از دست کارای مهراد وای که خیلی شیطون شده توی هر کار و هر چیزی فضولی میکنه مهندس و خونه دار و معلم و .. همه چی هم واسه خودش شده داداششو میگه بیا بغلم و بغلش میکنه و پشتشو میزنه و لالایی میخونه میگه بخواب. عاشق باباشه ، بیچاره من به جمله دوست ندارم خیلی حساسه تا بهش میگی دوست ندارم سریع دستاشو میگیره رو چشاش و گریه میکنه البته فک کنم الکیه چون از لای انگشتاش به من نگاه میکنه ببینه قیافه ام چه جوریه اگه اوضاع خوب بود که هیچی اگه نه بعدش میاد منو میبوسه !!!!!!!! آی ...
12 دی 1391

1/5 سالگی

سلام به دوستای خوبم آقا مهراد گل ما 18 ماهه شد. مهراد اینقدر شیطون شده که اصلا وقت نمیکنم که بیام آپ کنم . میره واسه خودش تلفنو بر میداره میگه زنگ بزن بابایی الو . بهش میگم چشماتو ببند بگیر بخواب . میره رو بالشتش میخوابه دستشو میگیره رو چشماش . از اسباب بازیها زود خسته میشی و میای سراغ من . غذاهایی که دوست داری میخوری : املت - عدسی - قیمه - جوجه کباب - نوشیدنیها : دوغ - آب - رانی - آب میوه میوه : سیب - نارنگی - موز - هندوانه - خیار و گوجه خام هم خیلی دوست داری قربون اون بوسای گندت بشم . دوست دارم خیلللللللللللللللللللللللللللللللللللی زیاد . ...
8 آذر 1391

17 ماهگی

من مهراد پا به هفده ماهگیم گذاشتم بازم بزرگتر و شیطونتر شدم . کارایی که یاد گرفتم : توپ بازی یا فوتبال کانال عوض کردن  تلویزیون شعر ببعی میگه بع بع  دنبه داری نه نه رو یاد گرفتم موهامو شونه میکنم بوس میدم میدونم موها و چشمام کجاست  
9 مهر 1391

ما نبودیم اما اومدیم

سلام به همه دوستان گلم ما رفتیم یک مسافرت 5 روزه و تو این مدت نبودم که بیام پیشتون و آپ کنم . مسافرتمون یهویی شد و ما پنجشنبه 26 مرداد راه افتادیم به سمت خونه عمه سحر چون خیلی اصرار کرده بود تازه رفته به اونجا و دلش برامون تنگ شده بود مخصوصا مهراد . بله ما اونروز دور و بر ساعت 2 راه افتادیم و رفتیم سمت تهران تا هوا روشنه به اونجا برسیم جاده از اونور خیلی شلوغ بود و ترافیک سنگینی بود . ماشینها مورچه وار حرکت میکردند . عمه جون هم یه بند زنگ میزد کجایین و میگفت مواظب باشید . طرفای ساعت 8 و نیم رسیدیم اونجا و عمت از ذوق دیدن ما نمیدونست چکار کنه اونروز بعداز ظهر رفتیم بازار و من یه چیزایی خرید کردم و اومدی...
2 شهريور 1391

یه ماه دیگه

3 روز از 14 ماهگیت میگذره و من یادم رفت برات مطلبی بذارم پسمل مامانی منو ببخش تا اینجای کار لجبازی رو یاد گرفتی و قهر میکنی وووووووووووووووووو یه کار خطرناکی انجام دادی واییییییییی فضول من تو آشپزخونه بودم و کارامو انجام میدادم تو هم توی آشپزخونه پیشم بودی و بازی میکردی من از اونجا اومدم توی اتاق و تو اونجا موندی و مشغول بودی . لباسهارو تا کردم و گذاشتم توی کمد و دیدم که تو هم سر و کلت پیدا شد . من کارمو تموم کردم و از اتاق اومدم بیرون . تو هم همینجوری دنبالم بودی و آتیش میسوزوندی . اومدم تو هال دیدم یه بو یی میاد بیشتر بو کردم دیدم بوی گازه. بدو کردم طرف آشپزخونه رفتم طرف گاز دیدم شیر گاز بازه سریع بستم و در خونه رو ...
11 مرداد 1391