مهراد جون شیطون بلای مامانمهراد جون شیطون بلای مامان، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

شکلکیه شکلک . بدو بدو بیا ببین تا نبینی نمیشه

بابایی منو مامانی رو تنها گذاشت

سلام به نی نی ها ومامان و بابانی نی های گل وگلاب بابایی من تند وتند درس خوند تا دانشگاه قبول شد البته کارشناسی ارشد ولی تو شهرمون قبول نشد باید بره تهران پنج شنبه  اولین جلسه کلاس بابا جونی بود مامانی بهش گفت که با ماشین خودمون و اتوبوس نره آخه باید شب حرکت میکرد که صبح اونجا باشه واسه همین هم باباجون بلیط قطار گرفت که با قطار بره آخه مامان بهش گفته بود شب جاده خطرناکه چهارشنبه شدو منو و مامانی و بابایی یه ماشین گرفتیم و تا ایستگاه راه آهن با باباجونی رفتیم برای بدرقه ش . بعد بابایی از مامانی خداحافظی کردو منو بوسید بابایی هی یه چند تا قدم بر میداشت دوباره دلش نمیومد بر میگشت منو میبوسید خلاصه خداحافظی کردیم و باب...
10 آبان 1390

مهراد رفته روستا

وقتی منو مامانی تنها شدیم گفتیم باهم دیگه بااجازه باباجونی بریم روستا پیش بابابزرگی و مامان بزرگی . منو و مامانی با ماشین راه افتادیم و رفتیم اونجا من روستا رو خیلی دوست دارم همه جاش سبزه و یه خیلی گلهای رنگ ووارنگ توی دشتاش داره . وقتی رسیدیم اونجا بابا بزرگ و مامان بزرگ منتظر ما بودند . از دیدن ما خوشحال شدند . تو روستا به من خیلی خوش میگذره کل هم عکس گرفتم نیگاه کنین ......         اینم عکسام تو خونه بابا بزرگی .....     ...
10 آبان 1390

5 ماهگی گل پسر

مهراد مامان تو امروز 5 ماهه میشی ماشالله خوش خنده هم که هستی مامانی. یه لیوان تو خونه داریم که خیلی دوسش داری وقتی اونو جلوی صورتت میگیریم براش ذوق میکنی و  میخندی بعد میخای بلند شی و اونو از دستم بگیری . وقتی مامانی وبابایی طرفت دستشاونو دراز میکنند میگن بیا . دستتاتو باز میکنی و میای بغلمون هرکی میاد خونمون میخاد بغلت کنه چون نمیشناسیش گریه میکنی و میترسی . اینم چند تاعکس از مهراد که با لباسهای گرمو بافتنیش گرفته آخه شهرمون خیلی سردشده  اول اینکه نمیشه از سرما بیرون اومد اگه هم بخوای بیای بیرون باید خیلی لباس گرم بپوشی اینم عکسهای مهراد در 5 ماهگیش              ...
10 آبان 1390