مهراد جون شیطون بلای مامانمهراد جون شیطون بلای مامان، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

شکلکیه شکلک . بدو بدو بیا ببین تا نبینی نمیشه

کامنت کیک تولد

1390/9/2 12:58
7,488 بازدید
اشتراک گذاری


``````````` ✬ '✧ '✬
````````` __♜_♜_♜__
``````` `{,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,}
'``` ✩`{✫/\/\✰/\/✰/\/\✫}` ✩
'``` ♖_{♖___♖__♖___.♖}_♖
``` {/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\}
```{,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,}
``{/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/}
``{_✿_❤_❀_♥_✿_♥_❀_❤_✿_}

 


╔♫╗────────╔═╦╗─♫╗╔╗─╔╗─♥──
║╩╠═╦═╦═╦╦╗║╚╠╬╦╣╚╣╚╦╝╠═╦╦╗
║╦║╬║╬║╬║║║║╔║║╔╣╔╣║║╬║╬║║║
╚╩╩╩╣╔╣╔╬╗║♫═╩╩╝╚═╩╩╩═╩╩╬╗║
────♫╝╚╝╚═╝─────────────╚═♥
ஜ۩۞۩ஜ Friend's NAME ஜ۩۞۩ஜ


'``````````✬ '✧ `✬
`````````` ♜=♜=♜
``````` ` {_♥_✿_♥_}
'``` ✩ `✫{=✰=✰==}✫ `✩
````♖.{♖___♖_♖___♖}.♖
```{==================}
```{✿_❤_❀_♥_✿_♥_❀_❤_✿}
`` {===================}
``{_✿_❤_❀_♥_✿_♥_❀_❤_✿_}

 

 


```````` * ` ` * ` ` *
'```````` 0 ` ` 0 ` ` 0
```````` ||___||___||
```` * ` {,,,,,,,,,,,,,,,,,,,} ` *
```` 0 ` {/\/\/\/\/\/\/\/\} ` 0
'```_||_{_______”_____}_||_
```{/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\}
```{,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,}
```{/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\}
```{_____________”________}

 

 


.,,,,,,,,,,,,,,,,*,,,,,*,,,,,*
,,,,,,,,,,,,,,,,,’0,,,,”0,,,,”0
,,,,,,,,,,,,,,, _||___||___||_
,,,,,,,,,,,’*,,{,,,,,,,,,,,,,,,,,,,},*
,,,,,,,,,, 0,,{/\/\/\/\/\/\/\/\/\/},’0
,,,,,,,,,_||_{_________”___}_||_
,,,,,,,,{/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/}
,,,,,,,,{,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,}
,,,,,,,,{/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/}
,,,,,,,,{_____________”_________}

 

 


✄╔╗─╔╗
✄║║─║║
✄║╚═╝╠══╦══╦══╦╗─╔╗
✄║╔═╗║╔╗║╔╗║╔╗║║─║║
✄║║─║║╔╗║╚╝║╚╝║╚═╝║
✄╚╝─╚╩╝╚╣╔═╣╔═╩═╗╔╝
✄───────║║─║║─╔═╝║
✄───────╚╝─╚╝─╚══╝
✄╔══╗───╔╗╔╗───╔╗──────╔╗
✄║╔╗║──╔╝╚╣║───║║──────║║
✄║╚╝╚╦╦╩╗╔╣╚═╦═╝╠══╦╗─╔╣║
✄║╔═╗╠╣╔╣║║╔╗║╔╗║╔╗║║─║╠╝
✄║╚═╝║║║║╚╣║║║╚╝║╔╗║╚═╝╠╗
✄╚═══╩╩╝╚═╩╝╚╩══╩╝╚╩═╗╔╩╝
✄──────────────────╔═╝║
✄──────────────────╚══╝

 

 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

مامان سارینا
3 آذر 90 2:41
سلام عزیزم، خییییلی ممنون که جوابم رو دادی ، خیییلی لطف کردی. عزیزم تک تک کارهایی رو که گفته بودی انجام دادم ولی نشد... نمی دونم چه کنم؟؟؟ اگه یه سری به وبلاگم بزنید متوجه می شوید که به هدفم نرسیده ام. 1-در مورد سوال اولم که همه کار هایی که گفته بودید رو کردم و نشد. و چون شما گفتید که اسم دخترم رو بگذارم تا ببنید مشکل چیه. کد رو دریافت کردم و در ویرایش قالب در اول همه کدها قرار دادم ولی نشد و آنچه رو که توی وبلاگ دخترم می بینید شده . که من این جوری دوست ندارم و می خواهم مثل وبلاگ گل پسرتان اسم دخترم بالای صفحه و در وسط وبلاگ باشه( نه در کنار) و پشت اسم دخترم یه رنگ پس زمینه از قالب وبلاگ باشه نه سفید خالی( مثل وبلاگ شما) 2- در مورد سوال اول هم ، عکس ها را در سایز 75*100 که کوچکترین سایز بود در آوردم و آپلود کردم و افکت رو روی عکس گذاشتم و کد رو دریافت کردم . در قسمت تنظیمات وبلاگ قرار دادم ولی نشد و اگه به وبلاگ دخترم برید می بینید که عکس دخترم ( با افکت ستاره ها) کاملا در حاشیه کناری وبلاگ نیست و کمی به داخل صفحه اصلی وارد شده. شما برای عکس های پسرتان چه سایزی رو برای آپلود انتخاب کردین؟؟؟؟چه کنم؟؟؟ خیلی مزاحمتان می شم. ترا به خدا منو ببخشید. مثل دفعات قبل لطف کنید و اگه می تونید در مورد سوالات بالا باز هم منو کمک کنید. ممنون می شم. خییییییییییلی ببخشید. جواب رو به صورت تلگراف یا نظر تو وبلاگ دخترم قرار بدین. خیییییلی ممنون. متشکرم.
مامانی حسنا جون
5 آذر 90 6:45
شلام خانمی چقدر جالب واقعا ممنون
مامان علی
5 آذر 90 11:23
سلام مامان مهراد
هم وبلاگت خیلی قشنگه هم نی نی ت خیلی نازه
پسر من از پسر شما 1 ماه کوچکتر است
خیلی دوست دارم از تجربیاتتون استفاده کنم
آخه من تنهام
کسی رو هم ندارم ازش سوال کنم
درخواست دوستی داشتم


دختری از دیار نور
26 اسفند 90 11:16
سلااااااااااااااااااااااام ممنون بابت این شکلک هااااااااااا مرسییییییییییییییی
عصر یخی
16 تیر 92 16:13
سلام. بابت شکلاکاتون ممنون. خیلی به دردم خورد
.......
4 خرداد 93 17:50
حتما بخون خیلی قشنگه پسر فقیری که از راه فروش خرت و پرت در محلات شهر، خرج تحصیل خود را بدست میآورد یک روز به شدت دچار تنگدستی شد. او فقط یک سکه ناقابل در جیب داشت. در حالی که گرسنگی سخت به او فشار میاورد، تصمیم گرفت از خانه ای تقاضای غذا کند. با این حال وقتی دختر جوانی در را به رویش گشود، دستپاچه شد و به جای غذا یک لیوان آب خواست. دختر جوان احساس کرد که او بسیار گرسنه است. برایش یک لیوان شیر بسیار بزرگ آورد. پسرک شیر را سر کشیده و آهسته گفت: چقدر باید به شما بپردازم؟ دختر جوان گفت: هیچ. مادرمان به ما یاد داده در قبال کار نیکی که برای دیگران انجام می دهیم چیزی دریافت نکنیم. پسرک در مقابل گفت: از صمیم قلب از شما تشکر می کنم. پسرک که هاروارد کلی نام داشت، پس از ترک خانه نه تنها از نظر جسمی خود را قویتر حس می کرد، بلکه ایمانش به خداوند و انسانهای نیکوکار نیز بیشتر شد. تا پیش از این او آماده شده بود دست از تحصیل بکشد. سالها بعد... زن جوانی به بیماری مهلکی گرفتار شد. پزشکان از درمان وی عاجز شدند. او به شهر بزرگتری منتقل شد. دکتر هاروارد کلی برای مشاوره در مورد وضعیت این زن فراخوانده شد. وقتی او نام شهری که زن جوان از آنجا آمده بود شنید، برق عجیبی در چشمانش نمایان شد. او بلافاصله بیمار را شناخت. مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد، برای نجات زندگی وی بکار گیرد. مبارزه آنها بعد از کشمکش طولانی با بیماری به پیروزی رسید. روز ترخیص بیمار فرا رسید. زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود. او اطمینان داشت تا پایان عمر باید برای پرداخت صورتحساب کار کند. نگاهی به صورتحساب انداخت. جمله ای به چشمش خورد: همه مخارج با یک لیوان شیر پرداخته شده است...آرزوتوازخدابخواه،بعدآیه زیروبخون:بسم الله الرحمن والرحیم لاحول ولاقوه الابالله العلی العظیم،این پیاموبه 9نفربفرست آرزوت برآورده میشه،باور نمیکردم واقعاقبول شداگه پاک کنی ونفرستی خداآرزوتوقبول نمیکنه ساعتتونگاه کن ببین 9دقیقه بعد1اتفاق خوشحالت میکنه